محسن ، سرآمد یادگیری ، اخلاق ، آرامش و سکون بود.از اول مهر ، شناختی چندان جسته و گریخته پیدا کردم ، تا امروزی که به آگاهی و بینشی جامع تر رسیدم.محسنِ سرشار از نبوغ ما اما اسیر یک سیستم بسته هست ، سیستمی که آکنده از انزوا ، عزلت و خلوت است ؛ جبر جغرافیایی..اسیر واژه ای تلخ ، که دلم میخواد با همهی اون چیزی که یاد گرفتم، وجود اونو انکار کنم.اما جدیتر از اونه که بشه
پنهانش کرد.معنای این واژه رو به وضوح میشه در
سیستان و
بلوچستان درک کرد ،حالا بیا به جنوب ؛هر چه جنوب تر ، وضوح بیشتر آن معنا خواهد یافت...چه محسن ها که در جای جای ، بلوچستان ،
جلگه ها و چاه اسحاق ها که وجود ندارد.اما امان از جبر جغرافیایی!امان از تفکرات عتیقیسم!!امان از نشدن ها و نگذاشتن ها!امان از کلوخ در پس پا و فرق سر کوبیدن ها !!در افسانههای قدیمی سومر امده که هر وقت بلایی نازل میشد، همهی مردم شهر گرد هم جمع میشدند و فریاد میزدند: آیا ما به گناه نیاکانمان مجازات میشویم؟واقعا آیا ما به گناه نیاکانمان مجازات میشویم؟!گاهی – بدون اینکه علتی شفاف در ذهن داشته باشم – احساس میکنم که تاریخ هم عموماً انتقام جغرافیا را پس میدهد.چه محسن ها وجود دارند اما ، امان از جغرافیای جابر !فقر ، محرومیت ، تعصب ، رسوم غلط ، خوانواده ، طبقات و .. و.. و...محسن یک نماد هست ،نمادِ نبوغ سرشارِ روستا در اوج محرومیت ، لبریز از قابلیت و ذوق ..قابلیت ها و ذوق و نبوغی که اگر به سر حد شکوفایی نرسد و اگر دچار همان کلوخ شود و کلوخ انداز ، سرانجام همان انزوا و عزلت و خلوت است..چه ترک تحصیل هایِ بعد از سالِ آخری که لبریز از ذوق و نبوغ اند ؛و چه کلوخ های در دستِ خانواده ای که بر فرق دخترِ خود کوبیده میشود ،چه تعصباتِ قاتل نبوغو چه محرومیت ه سکوت...
ادامه مطلبما را در سایت سکوت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : younesraiesi بازدید : 109 تاريخ : جمعه 12 اسفند 1401 ساعت: 18:11